سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و روایت شده است که حضرتش روزى میان یاران خود نشسته بود . زنى زیبا بر آنان بگذشت و حاضران دیده بدو دوختند . پس فرمود : ] همانا دیدگان این نرینگان به شهوت نگران است و این نگریستن موجب هیجان . پس هر یک از شما به زنى نگرد که او را خوش آید با زن خویشش نزدیکى باید ، که او نیز زنى چون زن وى نماید . [ مردى از خوارج گفت خدا این کافر را بکشد چه نیک فقه داند . مردم براى کشتن او برخاستند ، امام فرمود : ] آرام باشید ، دشنام را دشنامى باید و یا بخشودن گناه شاید . [نهج البلاغه]
ترانه های خودمونی
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 5869
بازدید امروز : 0
بازدید دیروز : 1
........... درباره خودم ...........
ترانه های خودمونی
علیرضا سخنور
سعی من اینه که بتونم علاوه بر ثبت سروده هام و معرفی اونا، اطلاعاتی در وبلاگ درج کنم که سودمند باشن تا شما دوست عزیز از گذروندن لحظات با ما خسته نشین

........... لوگوی خودم ...........
ترانه های خودمونی
........ پیوندهای روزانه........
جامعه ی پزشکان [14]
ترانه [29]
[آرشیو(2)]


............. اشتراک.............
  ........... طراح قالب...........


  • یاد کتابای بچگیا به خیر

  • نویسنده : علیرضا سخنور:: 87/4/8:: 10:56 عصر

    آن مرد زیر باران نیامد... آن مرد خیلی وقته که معتاد شده و افتاده گوشه ی خونه...

     

    بابا نان نداد... بابا نمیتونه که واسه بچه هاش نان بیاره... بابا از بچه هاش خجالت کشید...

    امین از اکرم جدا شد... امین نامردی کرد زد زیر قولش... اکرم تنها شد...

    کبری بالاخره تصمیمشو گرفت... تصمیم گرفت واسه اینکه دیگه گشنه نمونه بره پیش امیرای دبی... کبری رفت... کبری دیگه برنگشت...مامانش سکته کرد مرد

    حسنک همه ی گاو و گوسفنداشو فروخت تا خرج دوا دکتر مامانشو جور کنه... حسنک دیگه گاو و گوسفندی نداره که براش ما ما و بع بع کنن... حالا حسنک مونده و یه مادر پیر و مریض...

    کوکب خانم ماست و کره و پنیر نداشت که بذاره رو سفره... کوکب خانم خونه ایی نداره که هرروز اونو تمیزکنه...

    دهقان فداکار رفت جنگ... رفت که از مملکتش دفاع کنه...رفت که غیرتشو نشون بده رفت و دیگه برنگشت...


    نظرات شما ()


  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ